دلتنگی ها
دلتنگی ها

دلتنگی ها

چشمها

سالها از ان عکس میگذرد  که عکست هست و تو نیستی

دقیق که نگاه میکنم میبینم اشکی گوشه چشمت حلقه زده است که هیچکس ان را ندید به چشمها دقیق تر نگاه کنیم شاید روزی بسته شوند وما معنی نگاهشان را نفهمیم

ستاره سهیل

مدادهای من

یه مداد سیاه یه مدادسفید زندگی ام را کشیده اند

 و نوک مدادقرمز زندگی ام که رنگ عشق بود سالها شکسته است

دنیای شطرنجی من چه حال عجیبی دارد بی عشق...

تمام من

این تمام زندگی من است 

یک چمدان خالی...

دنیای من

خدایا جهنم تو سوزنده تر است یا دنیای من...

به ساعت نگاه میکنم...

به ساعت نگاه می‌کنم:

حدود سه نصفه شب است

چشم می‌بندم تا مبادکه چشمانت را از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره می‌روم

سوسوی چند چراغ مهربان

وَ سایه‌های کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه‌ها

وَ صدای هیجان‌انگیز چند سگ

وَ بانگ آسمانی چند خروس


از شوق به هوا می‌پرم چون کودکی‌ام و

خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است


آری از شوق به هوا می‌پرم و

خوب می‌دانم

سال‌هاست که مـُرده‌ام


حسین پناهی