دلتنگی ها
دلتنگی ها

دلتنگی ها

تولد

تولدم مبارک  با اندکی تاخیر

امسال تولدم دایی ندارم 

تولدبی دایی سخت است زمانی که متولد شدم در دستانت بودم و میخندیدی امسال دیگه نیستی بخندی بگی تولدت مبارک و باهام شوخی کنی  

تولدم مبارک بی دایی


یکشنبه هشتم تیر هزارو سیصدو نودو نه داییم اسمانی شد

خواب

دیشب خواب می‌دیدم که همه اینایی که تو بیداری دیدم تو خواب بوده همین روزگار سیاه من و نبودن داییم 

خواب میدیدم همه چی خوبه همه چی برگشته به گذشته

 همه هستن همه خوشبختن

 همه میخندن هیچکس نمرده و قرار نیست بمیره وای جای یه فیلم هم خالی که تکراری باشه همه بشینن پای تلویزیون سیاه سفید ببیننش

همه کنار هم شاد باشن و بچگی کنن مثل اون روزا مثل اون روزای شادبچگی

اما...

گذشت وقتی از خواب بیدار میشی بی اختیار میبینی بزرگ شدی هیچی از اون شادی ها نیست فقط خودتی یه حجم تنهایی که هیچکی برات اهمیت قاعل نیست چون دیکه بزرگ شدی قد کشیدی اقا شدی خانم شدی 

اما هیچوقت شاید متوجه نشی که خیلی چیزهارو از دست دادی حتی همون فیلم تکراری تلویزیون سیاه سفیدو از دست دادی 

تموم شد همه چی تموم میشه خیلی سریع مثل همین خواب من قدر دان همه چی باشیم 

ستاره سهیل

پنجشنبه

پنجشنبه که میشودبی اختیار دلگیر میشوم

که چرابا انهمه گرمی اسیرخاک سرد شده ای

و من بی انصاف وار بر روی مزارت اب میریزم 

کجایی کدام دنیایی کسی نمیداند

 فقط نگرانم که به عمق خواب هایم شبی قدم نزاری و من اسیرشوم

 اسیر تنهایی خود

راستی دنیای منم کوچیک شده خدارا که دیدی سلامم رابرسان و بگو دلتنگشم دستم را بگیرد

میدانم خداهم میگوید باشد به وقتش 

بیقرار ان روزم

پنجشنبه که میشود دلگیرم مثل همه روزهایم

 به یادتم

ستاره سهیل

خواب

تو را فقط در عمیق ترین خوابهایم میبینم...