پنجشنبه که میشودبی اختیار دلگیر میشوم
که چرابا انهمه گرمی اسیرخاک سرد شده ای
و من بی انصاف وار بر روی مزارت اب میریزم
کجایی کدام دنیایی کسی نمیداند
فقط نگرانم که به عمق خواب هایم شبی قدم نزاری و من اسیرشوم
اسیر تنهایی خود
راستی دنیای منم کوچیک شده خدارا که دیدی سلامم رابرسان و بگو دلتنگشم دستم را بگیرد
میدانم خداهم میگوید باشد به وقتش
بیقرار ان روزم
پنجشنبه که میشود دلگیرم مثل همه روزهایم
به یادتم
ستاره سهیل